رفیق شفیق |
ای امام غریب چقدر شما خاندان یکی غریبتر از دیگری و مظلومتر هستید. شما را عسکری نامیدند چون همیشه در محاصره ی نظامی قرار داشتید ، طوری که حتی با همسرتان نمیتوانستید ارتباط بر قرار کنید،چه برسد با شیعیانتان. چون دشمنان میدانستند که قرار است از شما فرزندی متولد شود که بساط ظلم و ستم را خواهد چیدو... اما غافل از اینکه جنگ با خدا همچون فوت کردن خورشید است و وقتی خدا بخواهد هر کاری شدنی است. بمیرم برای آن امام مظلومی که هیچ وقت حتی نتوانست به حج مشرف شود . ای امام مظلوم وغریب شمارا کشتند در حالی که فقط یک همسر ویک فرزند داشتید ،آنهم مهدی. چرا که تنها ذخیره ی الهی بی هیچ شک و شبهه ای باید دردانه بماند. پدر و مادرم و جانم وخانواده ام فدای امام مظلومی که حتی بعد از شهادتش بعداز هزار و اندی سال قبرش هم غریب و تنهاست واز دست دشمنان در امان نیست. خدایا لعنت کن آن اول ظالم بر حق محمد وآل محمد را که نگذاشت حق بر جایش بماند و اینچنین جانشینان خدا در روی زمین حقشان پایمال شد. خدایا فرج فرزند آن امام غریب را برسان تا انتقام تک تک اجدادش را از آن ظالم و فرعون آل محمد بگیرد. آمین برچسبها: [ شنبه 91/10/30 ] [ 11:34 عصر ] [ گل نرگس ]
[ نظر ]
عجیبه که بارفتن صفر مشکی رو در میاریم و خوشحالیم که عزاداریا تموم شد ولی غافل از اینکه غم اهل بیت تازه ازهمین شهادت پیغمبر شروع شد... هنگامی که هنوز جنازه ی پیامبر روی زمین بود به دنبال انتخاب خلیفه رفتند. مگر پیامبر جانشین خود را در آن جمعیت صدو بیست هزار نفری در غدیر خم مشخص نکرد .آخر مگر میشود پیامبر این همه زحمت کشید تا مردم هدایت شوند، بعد آنها را رها کند و بدون جانشین بگذارد و برود؟؟؟!!! بنیان اسلام را از همان موقع شکستند ، با رها کردن اسلام واقعی ورفتن به سوی امام ضلالت!!! آنقدر اسلام را تحریف کردند، که در صفین وقتی قرآن بر نیزه زدند ، امر بر دوستان علی علیه السلام هم مشتبه شد که حق با کیست؟!! معاویه انقدر بر اعتقادات مردم کار کرد ،که کسی جرأت نداشت نام فرزندش را علی بگذارد ،یا حتی نام علی را بیاورد !!! خلاصه اینکه معاویه شده بود حق و علی نا حق!!! تا کار رسید به جنگ با امام حسن ، که ایشان چهار هزار نفر را به سوی سپاه چهل هزار نفری معاویه میفرستند،اما آنها به سپاه معاویه می پیوندند.چهار هزار نفر دیگر حضرت میفرستند ، و آنها هم به همچنین،وسپس سه هزار نفر دیگر ،اما آنها هم امید حضرت را نا امید کردند و به معاویه پیوستند !!! خدایا چه شده ؟ معاویه چه بر سر مردم آورده؟همه به سوی او رفتند؟!!(شاید اگر ما هم آنجا بودیم امر بر ما هم مشتبه میشد) تا کار به صلح کشید چون حضرت اینقدر تنها شده که حتی به اندازه ی انگشتان دست یار نداشتندو ایشان با این شرط صلحنامه را امضا کردند که : معاویه جانشین برای خود انتخاب نکند، اسلام را زیر پا نگذاردو... اما بلافاصله بعداز امضای صلحنامه معاویه آن را پاره کرد و بعد از این جریان ورق برگشت ومردم به مکر معاویه پی بردند و اینچنین شد که زمینه برای قیام امام حسین آماده شد... این است که پیامبر فرمودند: حسن و حسین هر دو امامند، چه صلح کنند چه قیام کنند . ببین چه کسی بنیان این بدعتها را گذاشت؟ چه کسی حق را از جای خود بیرون کرد ؟ و چه کسی نگذاشت ولایت و امامت راه خود را پی بگیردتا هیچ کس گمراه نشود؟ اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد... انشا الله در پست بعدی نقش اول ظالم و اول بدعت گذارنده را خواهم گفت برچسبها: [ یکشنبه 91/10/24 ] [ 9:2 عصر ] [ گل نرگس ]
[ نظر ]
؟ وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؟ آمدنم بهر چه بود؟ دوران کودکیام را از زمانی به یاد میآورم که 4 یا 5 سال بیشتر نداشتم و با همسالانم مشغول تفریح و سرگرمی بودم. برادر بزرگترم، همیشه خوشحال از کلاس درس و مدرسه فارغ میشد و من نشاط درس و سرگرمی آموختن را در او میدیدم و همین باعث میشد تا دوست داشته باشم هر چه زودتر، خواندن و نوشتن را در مدرسه بیاموزم. از آن به بعد، سال ها برای من آرام سپری می شدند تا سرانجام با یک کیف و چند قلم و دفتر راهی کلاس درس شدم و تازه فهمیدم نشاط مدرسه با مشکلات تحصیل، عجین است؛ اما شوق درس خواندن تازه در من بیدار شده بود و من از این دشواریها خسته نمیشدم. چند سالی گذشت؛ اما شاید به قدر چشم بر هم زدنی بود. من در آغازِ راهِ مقاطعِ بالاتر بودم و هر چه معلوماتِ بیشتری فرا میگرفتم، مشتاقتر میشدم. از دورهی دبیرستان، دو سه سالی گذشته بود. من هم مثل دیگر همسن و سالهایم، در فکر کنکور و امتحانی بودم که سرنوشت آیندهی مرا تعیین میکرد و تمام آموختههایم را به معرضِ آزمون می گذاشت. کنکور پلی بود که میتوانست مرا به هدفم یعنی دانشگاه برساند؛ به همین خاطر سخت کوشیدم و به آرزوی خود رسیدم. راه زندگی در این سن و سال هموار به نظر میرسید و من مثل دیگران، در فکرِ ادامهی تحصیل و کار و پیشرفت بودم؛ اما جز همین چند لغت نمیتوانستم هدفِ دیگری را برای آیندهام متصوّر شوم. اینجا بود که کمی به فکر فرو رفتم: آیا بهراستی هدف زندگی انسان تنها همین چند واژه است؟ درس کنکور، دانشگاه، ازدواج، کار و پیشرفت! اگر به تمامی این مراحل دست یافتیم، دیگر هدفی نداریم؟! مگر میشود خداوند مخلوقی چنین اعجاب انگیز و جاودانه را تنها برای همین چند کلام ساده آفریده باشد؟! بعد هم پیر و افسرده و . . . در نهایت، زیر خروارها خاک مدفون و پوسیده میشویم. آیا بهراستی این است پایانِ زندگی؟ در این صورت، آیا خلقتِ انسان عبث و بیهوده نیست؟ این ها سؤالاتی است که ذهنِ هر جوانی را میتواند آزار دهد. من نیز این گونه بودم؛ مدتها از بحران هویت رنج کشیدم تا این که به لطف خدا، جوابِ خود را در قرآن یافتم: ؟ وَ ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الاِنْسَ اِلّا لِیَعْبُدُونِ ؟[1] ؟ و جنیان و انسانها را نیافریدم؛ مگر برای بندگی.؟ آری! «بندگی»، این است هدف والای زندگی. و این معنا، گفتنی نیست؛ شنیدنی نیست؛ چشیدنی[2] است. باید در طریقِ آن وارد شد و بر آن استقامت ورزید؛[3] باید دعوتِ خدا و رسول را اجابت کرد تا آنان ما را زنده کنند؛[4] باید راه ِچشمهی حیات جُست تا به حیاتِ جاودانه رسید.[5] و چشمهی حیات تنها یکی است؛ همان که روزهای جمعه او را مورد خطاب قرار داده، میگوییم: « سلام بر تو ای چشمهی حیات!»[6] آری! باید در زندگی راهی به سوی مهدی علیهالسلام جُست و زندگی را با نام و یاد و محبت او گره زد . . . و آنگاه، لذّت زندگی حقیقی را چشید.
پی نوشت: [1] . ذاریات(51): 56. [2] . امروزه، بشر آن چنان در تکنولوژی مادی پیشرفت کرده و آن قدر زرق و برق زندگیِ دنیوی او را مسحور کرده که به کلّی از هدفِ اصلیِ خلقتِ خود غافل شده؛ اما در این بین، چه بسیار فطرتهای بیداری که در عینِ برخورداری از بالاترین امکانات دنیوی، حیاتِ مادّی هیچ گاه آنها را ارضا نکرده و در پی مفهومِ عالیِ حیات بودهاند؛ اما چه بسا که بعضی از این افراد در اثر گم کردنِ حقیقتِ عالی حیات، به دام یأس و افسردگی شدید و بی انگیزگی در زندگی افتادهاند. براساس قرآن و روایات تنها راه نجات از چنگ یأس و دل مردگی وارد شدن در طریقِ بندگی خدا، معرفتِ او و محبت حجت خداست. درک لذّت حقیقی از حیاتِ انسانی تنها در سایهی محبّت و معرفت امام عصر علیه السّلام ممکن است. البته درک لذّت این حیات معنوی، همانند درک مزهی طعام، گفتنی و شنیدنی نیست؛ چشیدنی است، با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود؛ باید دستوراتِ دین را همانگونه که در قرآن و روایات چهارده معصوم آمده عمل کرد؛ باید با عزم و ارادهی جدّی در طریق محبّتِ امام زمان علیه السّلام وارد شد. [3] . جن(72): 16: ؟ وَ اَلَّوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ لَاَسْقَیناهُم ماءً غَدَقاً ؟:؟ و اگر بر طریقهی ایمان، استقامت بورزند، هر آینه از آب کثیر، سیرابشان می سازیم. ؟ در روایت معنی این آیه چنین آمده است:« اگر ایشان بر ولایت اهل بیت علیهم السلام پایدار بمانند، هر آینه به ایشان علمِ بسیاری عطا میکنیم که از ائمّه علیهم السلام فرا گیرند.» مجمع البیان 5: 372. آری! این علم است که انسان را حیاتِ حقیقی می بخشد. [4] . انفال(8): 24: ؟یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا للهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُمْ... ؟ ای خدا! چه می شد این حقیقت باورمان می شد که هدف از آمدن ما به دنیا، خور و خواب و خشم و شهوت نیست؟! ای کاش می فهمیدیم که ما برای یک حیاتِ طیّبه و یک زندگی والاتر خلق شده ایم! آن گاه شاید تا این اندازه در گل و لای دنیا غوطه ور نمیشدیم! و ای کاش دعوتِ تو را اجابت می کردیم تا تو و رسولت ما را زنده کنید! [5] . مضمون یک روایت است؛ راوی می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم: من حاضر نیستم محبّت شما را با دنیا عوض کنم... حضرت فرمودند:« بد مقایسه ای کردی! دنیا جز ین است که شکمت را سیر کند و عورتت را بپوشاند؛ اما محبت ما به تو حیات ابدی می دهد.» [6] .« اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَیْنَ الحَیاةِ»؛ مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه. برچسبها: [ چهارشنبه 91/10/13 ] [ 10:28 صبح ] [ گل نرگس ]
[ نظر ]
[ یکشنبه 91/10/3 ] [ 11:17 عصر ] [ گل نرگس ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |